دو ماهگی
دو ماه گذشت . . . و حالا تو چراغ خونه ی ما وارد ماه سه میشی . یک ماهی که گذشت از یک ماه قبلش شیرین تر بود چون تو چشمای من و پدرت نگاه میکردی و میخندیدی ، وقتی باهات حرف میزدیم با لحن خاصی اقو اقو میکردی . کاش میدونستی چقدر با این کارات خستگی و دلتنگی های من و بابات و از دلمون بیرون میکنی. اینجا همه چیز با وجود تو خوبه . تنها چیزی که من و بخصوص بابات و غمگین میکنه مریضیه پدربزرگته امیدوارم خدا به پاکی قلب کوچیک تو شفاش بده و برای همیشه رخت این مریضی از وجودش کنده بشه. عزیزترین عزیزترینم امروز روز واکسنت بود قبل از اینکه آمپولش و بزنند برای پرستار اونقدر خندیدی که دلش نیومد بهت اون لحظه بزنه. چند لحظه صبر کرد&nbs...
نویسنده :
زهره
0:52